صفحات

My Biography


محمد حسين جديدي نژاد متولد 1369 همدان است. فعاليت هاي تخصصي خود را از سال 1387 آغاز كرده.


*سوابق تحصيلي:
- ديپلم رياضي و فيزيك؛ 1387؛ همدان؛ دبيرستان بوعلي سينا

- پيش دانشگاهي رياضي و فيزيك؛ 1388؛ همدان؛ دبيرستان بوعلي سينا

- كارشناسي؛ ادبيات نمايشي؛ دانشگاه تهران-پرديس هنرهاي زيبا؛ تهران؛ 1389 -در حال تحصيل


**سوابق پژوهشي:

- جايگاه اروتيسم در ادبيات داستاني گذشته و امروزي ايران و جهان و چگونگي استفاده از آن؛ 1388؛ تهران؛ -اين مقاله در حال ثبت جهاني شدن است و در حال حاظر ثبت آسيايي هم شده است.
- رنگ پردازي در اروتيسم؛ ارديبهشت 1389؛تهران

- نسبت طلايي PHI در داستان؛ شهريور 1389، همدان

- دروغ پردازي در ادبيات داستاني؛ 1388؛ همدان



***عناوين و افتخارات:
- رتبه اول كشور؛ جشنواره خوارزمي؛ يازدهمين دوره؛ ادبيات و زبان فارسي؛ مجموعه داستان «من...تو...او...»؛ 1388

- دريافت حكم نخبه يازده سال ادبيات داستاني جوان ايران
- دريافت لوح افتخار از وزير علوم-تحقيقات و فناوري؛1388

- دريافت لوح افتخار از وزير آموزش و پرورش؛1388
- دريافت لوح افتخار از معاون علمي و فناوري رئيس جمهور

- عضو بنياد ملي نخبگان به منظور پژوهش‌هاي ادبي و برگزيده شدن در جشنواره خوارزمي



****عناوين و افتخارات ورزشي:

 
- قهرمان كشور؛ قهرماني كشور نوجوانان؛ دو و ميداني؛ 5كيلومتر؛ 1385
-قهرمان كشور؛ قهرماني كشور نوجوانان؛ دو و ميداني؛ 5 كيلومتر؛ 1386-تغيير ركورد ملي-

و...


*****سال شمار آثار:
ž -داستان: راز چهار تن عريان ؛ تیر ۱۳۸۷

ž -داستان: خط پایان، می روی یا می مانی؟؛ شهریور ۱۳۸۷

ž -داستان: من...تو...او... یا شناسه‌های جدای زندگی من ؛ مهر ۱۳۸۷

ž -داستان: تو قاتل من ؛ آذر ۱۳۸۷

ž -داستان: زانو بزن ؛ بهمن ۱۳۸۷

ž -داستان: پیر بودن یا نبودن؟ ؛ بهمن ۱۳۸۷

ž -داستان: مغزی که به چرخ‌های یک تانک چسبیده ؛ اسفند۱۳۸۷

ž -داستان: انگشت بزن یا خونی در لا‌به‌لای مو‌های طلایی یک دختر ؛ فرودین ۱۳۸۸

ž -داستان: کوه آخرین پناه انسان های دیوانه است! ؛ خرداد ۱۳۸۸

ž -داستان: راز خوشبختی ؛ مرداد ۱۳۸۸

ž -داستان: مترسک‌ها گناه دارند؟ ؛ شهریور ۱۳۸۸

ž -داستان: چوب پیرمردها صدا ندارد! ؛ ادريبهشت 1389

ž - و چندين نمايش نامه و فيلم نامه.

******در يکي از داستان هايش-خط پايان! مي‌روي يا مي‌ماني؟- مي نويسد:

« اما بايد چيزي بگويي حتي دروغ!،اگر نگويي شايد برود استراليا زير درختهاي بلند بنشيند و اصلا يادش نيايد که تو هم بودي و اگر به ياد تو هم بيفتد حتما کسي را تصور مي کند که با بوي عرق و زردي مدالهايش زندگي مي کند و شبها خواب مي بيند کنار همان مرد آلماني که هميشه اسمش را مي برد ايستاده و مي خواهد مسابقه بدهد و حتما هيچ کس ديگر را دوست ندارد. »